با شدتی وحشیانه و جنون آمیز
آن چنان که قلبم را سخت به درد آورد
آرزو کردم ای کاش هم اکنون همچون مسیح
بی درنگ آسمان از روی زمین برم دارد
یا لااقل همچون قارون
زمین دهان بگشاید و مرا در خود فرو بلعد
اما … نه
من نه خوبی عیسی را داشتم و نه بدی قارون را
من یک “متوسط” بی چاره بودم و ناچار
محکوم که پس از آن نیز ” باشم و زندگی کنم “
نه ، باشم و زنده بمانم
و در این “وادی حیرت” پر هول و بیهودگی سرشار، گم باشم
و همچون دانه ای که شور و شوق های روییدن دردرونش خاموش می میرد
در برزخ شوم این “پیدای زشت “
و آن “ناپیدای زیبا” خرد گردم
که این سرگذشت دردناک و سرنوشت بی حاصل ماست
در برزخ دوسنگ این آسیای بی رحمی که …
“زندگی ” نام دارد
نظرات شما عزیزان:
sajedin
ساعت19:42---5 دی 1390
سلام دوست عزيز
وب بسيار زيبايي داري
مطالبت خيلي جالب و زيبا بود
خوشحال ميشم به وب منم سر بزني و حتما نظر خودت رو بيان کني ممنون
اگه با تبادل لينک موافقيد حتما مطرح کنيد تشکر